کتابخانه علوی

یوسف آباد

کتابخانه علوی

یوسف آباد

بایگانی
چهارشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۰۳ ب.ظ

معرفی متنی کتاب زمستان بی‌شازده

     #معرفی_متنی_کتاب

     کتاب زمستان بی‌شازده

     نویسنده: فاطمه نفری

     ناشر: انتشارات سوره مهر

 

کتاب زمستان بی‌شازدهداستان نوجوانی به نام رضا را به تصویر می‌کشد که در جریان انقلاب دچار تغییر و تحول و انقلابی در درون خود می‌شود. این رمان برای گروه سنی نوجوان نوشته شده است.

قسمتی از کتاب شامل واگویه‌های رضا شخصیت اصلی داستان است. رضا که بنا به خواست مهندس، دیگر شخصیت داستان می‌خواهد میکروفیلمی را به دست فرد دیگری برساند، از نیروهای ساواک و دستگیر شدن توسط آنان هراس دارد و دلیل واگویه‌هایش نیز این است که تردید دارد این کار را انجام بدهد یا نه. در نهایت رضا با یادآوری لطف‌ها و محبت‌هایی که مهندس در حق او و خواهرش کرده بود از انداختن میکروفیلم در آب‌انبار پشیمان می‌شود و تصمیم می‌گیرد کاری را که مهندس از او خواسته بود انجام دهد.

در بخش دیگری از کتاب زمستان بی‌شازده، قصه رضا و دو دوستش به نام‌های محسن و فرید نقل می‌شود. فرید و پدرش که گویا از طرفداران شاه هستند، گزارش افرادی را که شبانه به در و دیوار اعلامیه می‌چسبانند را به گوش ساواک می‌رسانند. بحث و مجادله بین رضا و محسن با فرید درمی‌گیرد که به جرم این کار او را بازخواست می‌کنند.

از این رمان در هفتمین جشنواره داستان انقلاب تحت عنوان جایزه امیرحسین فردی که توسط حوزه هنری برگزار می‌شود تقدیر شده است.

در بخشی از کتاب زمستان بی‌شازده می‌خوانیم:

از بالا پشت‌بام نگاهش کردم که سمت چپ کوچه را گرفت و رفت بالا، داشت به مغازه نزدیک می‌شد، یک‌دفعه از اینکه نرفته بودم پشیمان شدم، من هم نگران آقاجان بودم، اما حرصی هم بودم که چرا یک ماه است نیامده و ما را تو بی‌خبری گذاشته، بدتر از همه پول نفرستادنش بود که اینجور ما را سکۀ یک پول کرده بود، باید هر روز می‌رفتیم و مثل گداها دستمان را جلوی‌ مش‌رمضان دراز می‌کردیم: «امروز هم نسیه بده، بعداً جبران می‌کنیم...»

دیروز روی کارتون ریکا با زغال، با خط درشت نوشته بود «فروش نسیه نداریم» تا من پایم را گذاشتم توی مغازه که سراغ آقاجان را بگیرم، فکر کرد آمده‌ام خرید، تندی کارتون را گرفت دستش که مثلاً دارد می‌چسباند به شیشۀ مغازه. آب شدم و رفتم توی زمین، دلم می‌خواست نوشته‌اش را پاره کنم، اما دست از پا خطا نکردم، آخر معلوم نبود تا کی از آقاجان خبری بشود، ‌وگرنه مش‌رمضان را هم مثل تقی می‌نشاندم سرجایش!

ارسال از فرزانه نصیری،مسئول کتابخانه علوی
استان زنجان،شهرستان سلطانیه
#کتابخانه_علوی_یوسف_آباد

۹۹/۱۱/۲۲
فرزانه نصیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی