معرفی کتاب خداجان! دلخورم از تو
خداجان! دلخورم از تو
پدیدآور: غلامرضا حیدریابهری
ناشر: کتابک
تعداد صفحات: ۲۴
شاید شما هم در دوران بچگی خواستهها و آرزوهای خود را با دیگران مقایسه کرده باشید. کودکی که دوستدارد خواهر، برادر و یا اسباببازیهای زیادی داشتهباشد. بچهای که میخواهد ورزشکاری ماهر و قهرمان شود. کودکان خود را با دوستان و اطرافیان مقایسه میکنند و بیشتر آنچه را که ندارند میبینند و خواستههایشان را از خداوند میخواهند.
در کتاب «خداجان! دلخورم از تو» کودکی با خدای خود حرف میزند و خواننده، ناظر این گفتوگو است.
کودک داستان ما در حال مقایسه و بیان دلخوریهای خود به خداوند است و میگوید که به من فلان نعمت را ندادی، چرا من نمیتوانم مانند دوستم بازی کنم و... ولی وقتی متوجه میشود که خداوند به او چه چیزهای دیگری داده و چه محبتی به او دارد و او آنها را نمیدیده، پی به عدالت خداوند در تقسیم نعمتها بین بندگانش میبرد. کودک داستان ما همانطور که در ابتدای ماجرا میگوید، خدایا از تو دلخورم، در انتها میگوید خدایا من دیگر از تو دلخور نیستم. او با این گفتوگو به چهره زیبا، قد بلند و صدای خوبی که دارد پی برده و از خدا تشکر میکند.
این کتاب با کمک تصاویر ساده، صمیمی و رنگآمیزی جذاب، به خوبی توانسته پیام و منظور نویسنده را به کودکان منتقل کند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
ولی پرهام را چه میگویی؟
تو حافظه خیلی خوبی به پرهام دادهای که به من ندادهای، او هم مثل خواهرش پروانه، دوبار که شعر را میخواند حفظ میشود، اما من دهبار باید بخوانم تا حفظ شوم. چطور دلت آمد که با من اینطوری رفتار کنی!؟ البته صدای من بهتر از صدای پرهام است، نمیخواهم از خودم تعریف کنم؛ ولی وقتی من یک شعر را با آواز میخوانم، همه کیف میکنند.
خودت که میدانی؟
خدایا ممنونم که این صدای زیبا را به من دادهای. بله، حافظه پرهام بهتر از من است و صدای من بهتر از صدای اوست. این هم به آن در! در این مورد هم اعتراضم را پس میگیرم.